داستان خیانت

[justify][size=3][font=IRANSans, Arial]در اولین دیدار، متوجه نگاه زیرچشمی علی شدم و به همسرم گفتم که این دوست تو آدم درستی به نظر نمی‌رسد اما او از این حرف من ناراحت شد و با لحنی جدی پاسخ داد که من و علی یک روح هستیم در ۲بدن و به هیچ کس اجازه نمی‌دهم که این طور در مورد دوستم حرف بزند.[/font][/size][/justify] [justify][size=3][font=IRANSans, Arial]علی هر روز به دیدن شوهرم می‌آمد و آن‌ها چند ساعتی داخل اتاق باهم سرگرم بازی‌های رایانه‌ای و استفاده از اینترنت بودند. من نسبت به این رفاقت حسودی‌ام می‌شد و خیلی دلم می‌گرفت تا این که کم کم به جمع آنها پیوستم و همراه آنها وارد دنیای اینترنت شدم. مدتی گذشت و علی که خودمانی شده بود به من ابراز عشق و علاقه کرد. با وجود آن که نمی‌خواستم وارد وادی خیانت به همسر شوم و به شوهرم خیانت کنم اما فریب حرف‌های دروغین او را خوردم و اسیر هوای نفس شدم. علی هم وقتی لبخندهای احمقانه‌ام را دید با بهانه جویی از شوهرم فاصله گرفت و روابط آنها شکرآب شد.[/font][/size][/justify] [justify][size=3][font=IRANSans, Arial]پس از گذشت چند ماه، من که به حرف‌های دروغین علی و وعده‌های او دلخوش کرده بودم سر ناسازگاری گذاشتم و آن قدر شوهر بیچاره‌ام را عذاب دادم که به ناچار حاضر شد به طور توافقی از هم جدا شویم. با وجود آن که جدایی از همسرم خیلی سخت بود و تحمل نگاه تحقیرآمیز اطرافیان را نداشتم اما به پادرمیانی‌های بزرگان فامیل توجهی نکردم و حتی شوهرم نیز چند بار تماس گرفت و خواهش کرد که زندگی‌مان را از سر بگیریم ولی دلم آن قدر سنگ شده بود که اشک‌های او را ندیدم.[/font][/size][/justify] [justify][size=3][font=IRANSans, Arial]علی پس از ۵ ماه با این ادعا که نمی‌خواهد با خبر ازدواج‌مان، دیگران و به خصوص دوست قدیمی‌اش را شوکه کند مرا به عقد موقت خود درآورد. من یک سال به طور پنهانی و مخفیانه در عقد او بودم و در این مدت همسر سابقم نیز با دختر عمویش ازدواج کرد و زندگی جدید برای خودش تشکیل داد. ولی علی بعد از پایان دوره عقد موقت به وعده‌هایش عمل نکرد و بلایی به سرم آورد که مجبور شدم سکوت کنم و حرفی نزنم.[/font][/size][/justify] [justify][size=3][font=IRANSans, Arial]او می‌گفت از تو فیلم‌ها و تصاویری در اختیار دارم که اگر یک کلمه حرف اضافی بزنی به همه خواهم گفت این فیلم‌ها در زمانی که تو همسر دوستم بوده‌‌ای تهیه شده‌است. من در شرایط بسیار بدی قرار گرفتم. خانواده‌ام مرا طرد کردند و تنها امید و پناهگاهی که دارم خانه خواهرم می‌باشد. شوهرم چوب اعتماد بی‌جا به دوستش را خورد و من سرنوشتم را در آتش هوس سوزاندم.[/font][/size][/justify]