رویکرد انسان گرایی در روان شناسی و آشنایی با اصول بنیادی آن
رویکرد انسان گرایی در روان شناسی دیدگاهی است که بر نگاه کل نگرانه بر فرد تأکید دارد و بر مفاهیمی مانند اراده آزاد، خودکارآمدی و خودشکوفایی تأکید می کند. روانشناسی انسانگرا بهجای تمرکز بر ناکارآمدی، تلاش میکند تا به افراد کمک کند پتانسیل های خود را برآورده کنند و آرامش و آسایش فردی را به حداکثر برسانند. این حوزه از روانشناسی در طول دهه ۱۹۵۰ به عنوان واکنشی به روانکاوی و رفتارگرایی که در نیمه اول قرن بر روانشناسی غالب شده بود، ظهور کرد.
رویکرد انسان گرایی در روان شناسی
انسان گرایی یا اومانیسم اصطلاحاتی است که در روانشناسی و مرتبط با رویکردی که کل فرد و منحصر به فرد بودن هر فرد را مطالعه می کند به کار می رود. اساساً این اصطلاحات به همان رویکرد انسان گرایانه در روانشناسی اشاره دارند. روانشناسی انسان گرایانه دیدگاهی است که بر نگاه کردن به کل فرد و منحصر به فرد بودن هر فرد تأکید دارد. روانشناسی انسانگرا با این مفروضات وجودی آغاز میشود که افراد دارای اراده آزاد هستند و برای دستیابی به پتانسیل و خودشکوفایی انگیزه دارند.
1-تقابل با رویکرد رفتار گرایانه
رویکرد انسانگرایانه در روانشناسی بهعنوان شورشی علیه آنچه برخی روانشناسان، محدودیتهای روانشناسی رفتارگرا و روانپویشی میدانستند، رواج یافت. بنابراین رویکرد انسان گرایانه اغلب در روانشناسی پس از روانکاوی و رفتارگرایی «نیروی سوم» نامیده می شود. اومانیسم مفروضات دیدگاه رفتارگرایانه را رد کرد که به عنوان جبرگرا، متمرکز بر تقویت رفتار محرک-پاسخ و به شدت وابسته به تحقیقات بر روی حیوانات است. روانشناسی انسانگرا همچنین رویکرد روانپویشی را نیز رد کرد، زیرا این رویکرد را نیز جبرگرا یافته بود؛ چراکه با تکیه بر نیروهای ناخودآگاه غیرمنطقی و غریزی که تفکر و رفتار انسان را تعیین میکنند فعالیت می کند. روانشناسی انسان گرا در طول دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ نفوذ خود را با تعریف مفاهیمی که در ادامه ذکر شده است گسترش داد.
اول: مجموعه جدیدی از ارزش ها را برای نزدیک شدن به درک ماهیت انسان و شرایط انسانی ارائه می دهد.
دوم: افق گسترده ای از روش های تحقیق در مطالعه رفتار انسان را ارائه می دهد.
سوم: طیف وسیع تری از روش های مؤثرتر را در عمل حرفه ای روان درمانی ارائه می دهد.
روانشناسی انسان گرا
روانشناسی انسانگرا، جنبشی در روانشناسی است که از باور به اینکه انسانها بهعنوان افراد، موجوداتی منحصربه فرد هستند و باید توسط روانشناسان و روانپزشکان بهعنوان یک انسان با تمام مقتضیات انسانی شناخته و با آن ها رفتار شود حمایت می کند. این جنبش در تقابل با دو گرایش اصلی قرن بیستم در روانشناسی، رفتارگرایی و روانکاوی رشد کرد. اصول انسانگرایانه در طول جنبش«پتانسیل انسانی» که در دهه ۱۹۶۰ در ایالات متحده رایج شده بود، به کار گرفته شد. روانشناسان انسان گرا بر این باورند که رفتارگرایان بیش از حد به مطالعه و تجزیه و تحلیل علمی اعمال افراد به عنوان ارگانیسم (با نادیده گرفتن جنبه های اساسی افراد به عنوان افراد احساسی و متفکر) توجه دارند و تلاش بیش از حدی در تحقیقات آزمایشگاهی برای کمی کردن رفتار انسان صرف می شود و رفتار انسان را به عناصر آن تقلیل می دهد. انسانگرایان همچنین با جهتگیری جبرگرایانه روانکاوی مشکل دارند که فرض میکند تجربیات و انگیزههای اولیه فرد، رفتار او را تعیین میکند. اومانیسم به رشد کامل فرد در زمینه هایی مانند عشق، رضایت شخصی، حفظ عزت نفس و خودمختاری توجه دارد.
مروری بر رویکرد انسان گرایی در روان شناسی
آبراهام مزلو، روانشناس آمریکایی، که یکی از معماران برجسته روانشناسی انسانگرا به حساب میآید. سلسله مراتبی از نیازها یا انگیزهها را به ترتیب کاهش اولویت یا قدرت اما با پیچیدگی فزاینده پیشنهاد کرد که شامل نیازهای بنیادین می شد. از جمله نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی، احساس تعلق و عشق ورزی، عزت نفس و خودشکوفایی. از دیدگاه مزلو، تنها زمانی که نیازهای اولیه انسان برآورده شوند، فرد می تواند به سطوح بالاتر در سلسله مراتب هرم نیازهای مازلو پیشرفت کند. افرادی که به خودشکوفایی می رسند، پتانسیل خود را کاملاً درک کرده اند.
1-رویکرد انسان گرایی در روان شناسی | مفهوم خود
مفهوم خود، یک نقطه کانونی برای اکثر روانشناسان انسان گرا است. در نظریه «ساخت شخصی» جرج کلی، روانشناس آمریکایی و نظریه «خود محوری» روان درمانگر آمریکایی کارل راجرز، گفته می شود افراد، جهان را بر اساس تجربیات خود درک می کنند. این ادراک بر شخصیت تأثیر می گذارد و آن ها را به سمتی سوق می دهد که رفتار خود را در جهت ارضای نیازهای کلی، هدایت کنند. راجرز تاکید کرد در رشد شخصیت، فرد برای «خودشکوفایی (برای خود شدن)، پایداری خود(برای حفظ و ادامه دادن به خود) و ارتقای خود(برای فراتر رفتن از وضعیت موجود) تلاش میکند.
2-تاثیر بر شکل گیری دیدگاه وجودی
به دنبال نوشتههای ژان پل سارتر و دیگر فیلسوفان اگزیستانسیال، بسیاری از روانشناسان انسانگرا دیدگاه وجودی را درباره اهمیت وجود و معنای زندگی اتخاذ کردند. شیوههای مختلف بودن در جهان، توسط روانپزشک سوئیسی و رهبر اولیه روانشناسی وجودی، لودویگ بینسوانگر، توصیف شد. به عقیده بینسوانگر، چند حالت برای فرد شناسایی می شود. حالت مجرد، فردی است که زندگی در درون خود را انتخاب می کند، فرد تنها. حالت دوگانه زمانی اتفاق می افتد که دو نفر در احساس نسبت به یکدیگر متحد شوند. بنابراین «تو» و «من» به «ما» تبدیل میشوند. حالت جمع زمانی رخ می دهد که یک فرد با دیگران تعامل داشته باشد. در نهایت، حالت ناشناس زمانی اتفاق میافتد که فردی خود را در میان جمعیت گم میکند یا احساسات خود را از دیگران جدا میکند.
3-رویکرد انسان گرایی در روان شناسی | گشتالت درمانی
گشتالت درمانی، رویکرد انسان گرایانه دیگری است که بر دیدگاه مثبت نسبت به انسان ها و پتانسیل آن ها برای دستیابی به شادی واقعی تاکید کرده است. یکی دیگر از روشهای درمانی تأثیرگذار جنبش بالقوه انسانی، تکنیکی است که به عنوان تحلیل تراکنشی شناخته میشود که توسط اریک برن توسعه یافته است. هدف این رویکرد ایجاد یک حالت بلوغ قوی با یادگیری شناخت جنبه های «کودکی» و «والد» شخصیت در خود و دیگران است.
اصول بنیادی رویکرد انسان گرایی در روان شناسی
روانشناسی انسانگرا با این فرض وجودی آغاز میشود که افراد دارای اراده آزاد هستند. اختیار شخصی اصطلاحی انسان گرایانه برای اعمال اراده آزاد است. اختیار شخصی به انتخاب هایی که فرد در زندگی انجام می دهند، مسیرهایی که طی می کند و پیامدهای آن ها اشاره دارد.
1-رویکرد انسان گرایی در روان شناسی | نیکی ذاتی
رویکرد انسان گرایانه بر ارزش شخصی فرد، محوریت ارزش های انسانی و ماهیت خلاق و فعال انسان ها تأکید می کند. این رویکرد نگاهی خوش بینانه به انسان دارد و بر ظرفیت انسانی نجیب برای غلبه بر سختی، درد و ناامیدی تمرکز دارد.